همه ما از ماجرای دخترکی که عاشق شده بود و پدرش او را به همین جرم کشته است، ناراحتیم. ماجرای آتنا و اهورا هم همه ما را ناراحت کرد؛ اما زمان زیادی نگذشت که فراموششان کردیم و به زندگی عادی خودمان ادامه دادیم. این عزاداریهای فیِک اینستاگرامی هم چندان دوامی ندارد. مطمئنم همه ما خیلی زود رومینا اشرفی را فراموش میکینم. او هم مثل آتنا، اهورا و... به زودی در دل تاریخ گم میشود و ما هم به زندگی همیشگی ادامه میدهیم.
اگر واقعا راست میگوئیم و دلمان برای رومیناها میسوزد، باید نگاهمان را به مسائل اجتماعی تغییر دهیم تا هزینه جنایت برای متعصبان و کوتهنظران بالا برود. تقریبا همه در فضای مجازی میگویند رومینا قربانی نبود قوانین حمایت از کودکان شده است. من هم همین باور را دارم؛ ولی چه مسئلهای مانع تدوین و تصویب قوانین حمایت از کودکان است؟
پاسخش روشن است؛ خیلی از ما فقط در فضای مجازی ادای حمایت از کودکان را در میآوریم. بعضی از ما هنوز به تنبیه بدنی کودک باور داریم و برخی از ما هم عادت کردهایم روح و روان کودکان را با رفتارمان از بین ببریم. بخشی از جامعه نیز هنوز اعتقاد چندانی به برابری مرد و زن ندارد. حتی خیلی از زنان ایرانی نابرابری میان مرد و زن را عادی و خودشان را کمتر از مردان میدانند. این نگرش غالب در جامعه بر آتش مسائل ناموسی میدمد و در نهایت حاصلش میشود قتل برای «حفظ آبرو». قطعا این نگاه بیمارگونه منجر به ایجاد فضایی نخواهد شد که قانونگذار ملزم به تدوین و تصویب قوانینی برای حمایت از زنان و کودکان شود.
مشکل در نگرش ما آدمهایی است که همچنان در ناخودآگاهمان مرد را برتر از زن، خود را مالک کودک و این کجاندیشیها را عادی میدانیم. رومیناها و آتناها نجات پیدا نمیکنند، مگر اینکه جامعه دیدگاهش را نسبت به برخی مسائل اساسیِ مربوط زیست اجتماعی تغییر دهد. ما بیش از هر چیز دیگری، نیازمند پارادایمشیفت فکری در برخورد با پدیدههای اجتماعی هستم. فقط در این حالت ممکن است حاکمیت به دنبال راهکارهایی برای فراهم کردن زمینههای بهبود اوضاع اجتماعی برود.
پارادایمشیفت هم چیز عجیب و غریبی نیست. پارادایمشیفت فکری یعنی تغییر الگوها و کلیشههای ذهنی که ما را در منجلابی از مشکلات گرفتار کرده است. تغییر الگوهای ذهنی میتواند از دادن حق طلاق به زن شروع شود، از حذف مهریه، برابری ارث، حق حضانت و هر مقولهای که میان زن و مرد فاصله میاندازد آغاز شود؛ کافی است بخواهیم و عمل کنیم.
امروز چهاردهم مارس، سالگرد درگذشت اندیشمند بزرگ «کارل هاینریش مارکس» است. همو که سرمایهاش را در اتاق مطالعه هر اقتصاددانی اعم از چپ و راست میتوان پیدا کرد؛ هرچند بعید میدانم راستهای افراطی که طوطیوار نظریه «دست نامرئی» آدام اسمیت را تکرار میکنند حتی نگاهی گذرا به این اثر تاریخی انداخته باشند.
بد نیست برای یک بار هم که شده نگاه دیگری به مارکس داشته باشیم. نگاهی انسانی و از دریچه عقل و نه از روی جو زدگی. مگر مارکس چه گفت که وقتی نامی از او برده میشود، رنگ رخسارتان قرمز میشود و به نظریههای او میتازید؟! حرف مارکس این بود که «وظیفه ما نه تفسیر جهان بلکه تغییر آن است.» میدانم این جمله به مذاق بورژواهای محافظه کاری که سود مالی خود را در گرو ثبات مناسبات اجتماعی و ساختارهای اقتصادی ناعادلانه میبینند، خوش نمیآید؛ اما نمایندگان آنها در رسانهها باید حواسشان باشد که هنگام قضاوت درباره این اندیشمند بزرگ، منافع اربابان خود را در نتیجهگیری دخالت ندهند.
منافع اربابان شما آنجا پای دستگاهها و ماشینهای خشنی است که کودکان معصوم را قربانی تولید بیشتر و لطافت زنان را در ازای دستمزدی اندک به کالاهای پرسود تبدیل میکند. منافعتان را در جایی جستوجو کنید که انسانیت را زیر پا گذاشتید و برای تحصیل مال بیشتر اخلاق را هم قربانی کردید. منافعتان را در سولههای سرد و تاریکی جستوجو کنید که برای یک پرس غذا، گرسنگان را به بیگاری میکشید. من مارکسیست، کمونیست یا سوسیالیست نیستم ولی وقتی شکمِ گندهای را که به فرمان خودرو دو میلیاردی چسبیده میبینم، از بوی تعفن سرمایهداری سرگیجه میگیرم.
بازوی رسانهای این شکمگندهها همان به اصطلاح اقتصاددانان طرفدار بازار آزاد هستند که از صبح تا عصر در روزنامهها و خبرگزاریها، یکسره در حال مصاحبه، نوشتن یادداشت و تحلیل درباره ارز تکنرخی، ارز شناور و قیمت واقعی ارز هستند و تلاش میکنند برای اربابان خود در پوشش اقتصاددان از دولت امتیاز بگیرند.
مارکس خواهان دنیای بهتری برای همه بود؛ دنیایی که کرامت انسانی در آن حفظ شود و کسی بر کسی برتری نداشته باشد. اگر برخی حکومتها با ادعاهای کمونیستی به کشور خود گند زدند، مقصر آن مارکس نیست. من مارکس را نه در عمل پیروان او بلکه در کتاب سرمایه جستوجو میکنم. حتی خود هاینریش مارکس زمانی از رفتار عجیب و تندروی مریدانش سرخورده شد؛ پس چه لزومی دارد مارکس را در ترازوی ندانمکاریهای پیروانش بسنجید؟