هیچوقت نسبت به بازیگران ایرانی احساس خوبی نداشتهام. آنها را اگر باد کنید، بعدا فکر میکنند دانای کل هستند و به خودشان اجازه میدهند درباره هر موضوعی اظهار نظر کنند و برای مردم نسخه بپیچند. یکی نیست به اینها بگوید آخر مگر بازی کردن در چهارتا فیلم آپارتمانی و آب دوغ خیاری چیست که انقدر دماغتان بالا میرود؟
ایکاش مردم ما کمی به خودشان میآمدند و تا دوتا از این بازیگران بیمایه را در کوچه و خیابان میبینند، دنبالشان ندوند.
آزادی بیان را می توان مهم ترین ارزش جامعه آمریکا دانست؛ ارزشی بس گرانبها که شالوده دموکراسی و سیاست این کشور محسوب می شود. در عصر کنونی که بسیاری از کشورها به دموکراسی و آزادی بیان آمریکا حسر می خورند، رهبران شبکه های اجتماعی به این ارزش اساسی حمله برده اند و در حال خدشه دار کردن آزادی بیان هستند.
افرادی همچون جک دورسی، مدیرعامل توییتر و مارک زاکربرگ، مدیرعامل فیسبوک که در عصر انحصار رسانه ها می بایست، با ابزارهای دیجیتال خود بستری را برای گسترش آزادی بیان فراهم کنند، خود به دشمنان آزادی بیان تبدیل شده اند.
توییتر در ابتدا قابلیت لایک و بازتوییت پست های دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا را از میان برداشت، بعدا پست های او را بر اساس استدلالهای غلط خود برچسب گذاری، چندی بعد توییت های این چهره سیاسی را حذف و در آخر به طور کلی حساب او را از بیخ و بن حذف کرد.
حذف حساب توییتر و محدود کردن ترامپ در فیسبوک و اینستاگرام در حالی رخ می دهد که اَبَرسانه های جهان در اختیار جریان چپ قرار دارد و در چهار سال ریاست جمهوری او تمام این رسانه ها علیه ترامپ دروغ پراکنی می کردند. حالا ترامپ تنها رسانه خودش یعنی توییتر را از دست داده و برنده این ماجرا توییتر است که از دونالد ترامپ برای تبلیغاتش بیشترین استفاده را برد.
به نظر می رسد آزادی بیان در کشورهای دموکراتیک هم شکننده و بی دفاع است...
تقریبا همه انگارهها و الگوهای فکری جنبش فمینیسم بر اساس عنصر مردستیزی بنا نهاده شده و کسانی که به این جنبش معتقدند و از الگوهای فکری آن پیروی میکنند، دچار درجاتی از مردستیزی هستند.
فمینیسم به دلیل نقصهای عمیق و ساختاری که یکی از آنها همان مردستیزی است، قادر به حصول خواستههای باورمندانش نیست و عملا در عرصه مبارزه با مظاهر مردسالاری با شکست مطلق مواجه شده است.
رفتارهای رادیکال و نفرتپراکنی زنان و حتی برخی مردانِ باورمند به جنبش فمینیسم تحت پوشش مبارزه با مردسالاری نه فقط منجر به کاهش بیعدالتی جنسیتی نشده، بلکه شکاف و بدبینی میان مردان و زنان را به شدت افزایش داده است.
فمینیسم طی ۵۰ سال گذشته عملا هیچ دستاورد قابل توجهی برای زنان در بر نداشته است. هر تحول مثبتی هم که در جامعه زنان به وجود آمده، حاصل تلاش آن دسته از زنان و مردانی بوده که با استفاده از موقعیت خود در عرصههای سیاسی و اقتصادی و بدون رفتارهای مشمئزکننده الگوهای مردسالانه را تغییر دادهاند.
همه حاصل فمینیسم برای زنان در سراسر کره خاکی را اگر جمع بزنیم چیزی جز موی کوتاهِ آبی و بنفش، کشیدن سیگار، کلفت کردن صدا و خشونت کلامی در برخورد با مردان نبوده است. اگرچه رسانههای چپ با این جنبش ورشکسته همراهی میکنند و صدایش را به دورافتادهترین نقاط جهان میرسانند ولی در خوشبینانهترین حالت فمینیسم را میتوان صرفاً یک پُز روشنفکری برای ابراز وجود افراد میانمایه دانست.
بیتردید جستوجوی عدالت جنسیتی از مسیر چنین جنبشی که اساساً بازیچه و برده سیاسی جریان چپ شده، خطای فاحشی است که نتیجهای جز تباهی، بدبینی میان زن و مرد و بغضآلود کردن فضای جامعه ندارد.
تورم از جمله پدیدههایی است که در 80 سال گذشته اثرات عمیقی بر ساخت طبقاتی، رفتار اقتصادی و حتی فرهنگ و اخلاق جامعه ایران به جا گذاشته است. البته با این تفاوت که این پدیده در مواجهه با دهکهای مختلف درآمدی رفتار به خصوصی از خود نشان داده و اثرات متفاوتی داشته است؛ برای مثال، آنچه تورم با طبقه تهیدست جامعه کرده با آنچه برای طبقه ثروتمند به همراه داشته است، فاصلهای از زمین تا آسمان دارد.
به یاد دارم یکی از اقتصاددانان مطرح ایرانی در جلسهای که چند سال پیش با برخی روزنامهنگاران اقتصادی برگزار کرده بود و من هم در آن حضور داشتم، بر این جمله بارها تأکید میکرد که «تورم دوست ثروتمندان و دشمن فقرا است.» این جمله او اگرچه ظاهراً ساده و بدیهی به نظر میرسد، در دل خود نکتهها دارد که میتوان دربارهاش ساعتها صحبت کرد یا کتاب مفصلی در این زمینه نوشت.
وقتی به واقعیتهای عینی امروز در جامعه نگاه میکنیم، جمله آن اقتصاددان دلسوز چندان هم بیراه به نظر نمیرسد. صدها مصداق برای این ادعا وجود دارد که وقتی تورم بالا بر اقتصاد کشور حاکم است، پولدارها، پولدارتر و بیپولها، بیپولتر میشوند. چه بسیارند افرادی که سرمایه نقدی خود را به مسکن، خودرو، ارز، طلا و دیگر کالاهای با ارزش تبدیل کردند و در شوکهای اقتصادیِ سالهای 1392 و 1397 به ثروتهایی رسیدند که حتی در خواب هم نمیدیدند. و چه انبوه جمعیتی که با درآمدهای ثابتِ کارگری و کارمندی بر اثر تورم کمرشکن، دیگر مانند سابق دستشان به دهانشان نمیرسد.
من در این یادداشت در پی علت یا علتهای تورم فزاینده در ایران نیستم، در حالی که میتوان ریشه این پدیده را در مسائل مختلفی از جمله ماهیت سیاست خارجی حاکمیت، حجم نامتناسب نقدینگی با تولید ناخالص داخلی، سیاستهای پولی و مالی اشتباه و نظام معیوب بانکداری ایران جستوجو کرد. در این نوشته میخواهم یادآوری کنم مسیری که اقتصاد ایران در آن قرار گرفته، پرمخاطره است و عدم تناسب دستاورد مالی طبقه غنی با میزان رشد اقتصادی پیامدهای فاجعه باری برای کشور و جامعه دارد که در سالهای آینده بروز و ظهور خواهد کرد.
اصل مطلب را از اینجا آغاز میکنم؛ «توماس پیکتی»، اقتصاددان اهل فرانسه که حرفهای زیادی درباره نابرابری ثروت و درآمد برای گفتن دارد، سال 2013 کتابی را تحت عنوان «سرمایه در قرن بیست و یکم» نوشت که تحسین دنیا را برانگیخت و نوبلیستهای اقتصاد نیز با واژههای «فوقالعاده» و «عالی» از این کتاب یاد کردند.
این کتاب تلاش میکند یکی از دلایل شکاف طبقاتی در جوامع مختلف را شرح دهد. تئوری نابرابری توماس پیکتی در این کتاب بر این پایه استوار است که نرخ بازگشت سرمایه در کشورهای توسعهیافته بیش از نرخ رشد اقتصادی است و این باعث نابرابری در ثروت میان طبقات خواهد شد. این اقتصاددان فرانسوی میگوید انباشت سرمایه در دست عدهای معدود و ایجاد شکاف طبقاتی، در درازمدت منجر به بیثباتی و به خطر افتادن نظم در جوامع میشود.
اقتصاد ایران نیز بر اثر تورم فزاینده و رشد فعالیتهای غیرمولدِ بسیار سودده، در همین مسیر خطرناک قرار گرفته و دیری نمیپاید که آثار فاجعهبار آن را خواهیم دید. دراینباره میتوان با فرمولها و مدلهای اقتصادی مختلفی صحبت کرد؛ اما به زبان ساده میتوان گفت جمع مقدار سودی که طبقه غنی ایران از ثروت خود در 10 سال گذشته به دست آورده، هیچ گونه تناسبی با نرخ رشد اقتصادی کشور در این بازه زمانی نداشته است. به ویژه اینکه در دو سال و نیم گذشته رشد تولید ناخالص داخلی به منفی 6 تا 9 درصد رسیده است؛ بنابراین، تئوری پیکتی را میتوان به نوعی به آنچه در اقتصاد ایران میگذرد نیز تعمیم داد. البته با این تفاوت قابل تامل که میزان سودی که طبقه ثروتمند به دست میآورد، عمدتاً از راه فعالیتهای غیرمولد و بهره بردن از نرخ تورم بالای 20 درصد است و نه صرفاً از راه صنعت و تولید.
رشد فعالیتهای غیرمولد یا آن دسته از کارهای غیر تولیدی که چیزی به اقتصاد کشور اضافه نمیکند، ریشه در موانع تولید و رکودی دارد که سالهاست بر اقتصاد ایران حاکم است. این مسئله زمینهای را برای طبقه غنی فراهم کرده است که با نقدینگی خود میتواند بیش از آنچه از راه تولید به دست میآید، از واسطهگری، خرید کالاهایی مانند خودرو، ارز، مسکن و احتکار کسب کند.
با انباشت سرمایه در دست طبقه غنی و افزایش مصرف تظاهری این طبقه، طبقات پایین یا بهبیاندیگر، دهکهای اول تا هفتم درآمدی احساس تبعیض و بیعدالتی بیشتری خواهند کرد. این احساس به مرور تبدیل به خشم فروخوردهای خواهد شد که به احتمال فراوان در زمان مناسب خود بروز و ظهور پیدا میکند؛ بنابراین، آنچه توماس پیکتی در کتاب خود درباره بیثباتی و بر هم خوردن نظم و امنیت جامعه بر اثر شکاف طبقاتی مطرح کرده است، هرروز برای جامعه ایران ملموستر میشود.
اما راهکار عبور از این فاجعه ملی چیست؟ راهکار همانی است که پیکتی میگوید: وضع مالیات بر ثروت و بازتوزیع درآمدها. این سادهترین و بهترین راه ممکن برای جلوگیری از بیشتر شدن شکاف میان طبقه ثروتمند و طبقات پایین جامعه است. البته نباید اصلاح نظام بانکی، پیگیری یک سیاست خارجی متناسب به واقعیتهای داخلی و خارجی، پیشگیری از رشد بیرویه نقدینگی و متوقف کردن ماشین تورم را از نظر دور داشت.
مجتبی نیک اقبال
منبع: روزنامه اعتماد
همه ما از ماجرای دخترکی که عاشق شده بود و پدرش او را به همین جرم کشته است، ناراحتیم. ماجرای آتنا و اهورا هم همه ما را ناراحت کرد؛ اما زمان زیادی نگذشت که فراموششان کردیم و به زندگی عادی خودمان ادامه دادیم. این عزاداریهای فیِک اینستاگرامی هم چندان دوامی ندارد. مطمئنم همه ما خیلی زود رومینا اشرفی را فراموش میکینم. او هم مثل آتنا، اهورا و... به زودی در دل تاریخ گم میشود و ما هم به زندگی همیشگی ادامه میدهیم.
اگر واقعا راست میگوئیم و دلمان برای رومیناها میسوزد، باید نگاهمان را به مسائل اجتماعی تغییر دهیم تا هزینه جنایت برای متعصبان و کوتهنظران بالا برود. تقریبا همه در فضای مجازی میگویند رومینا قربانی نبود قوانین حمایت از کودکان شده است. من هم همین باور را دارم؛ ولی چه مسئلهای مانع تدوین و تصویب قوانین حمایت از کودکان است؟
پاسخش روشن است؛ خیلی از ما فقط در فضای مجازی ادای حمایت از کودکان را در میآوریم. بعضی از ما هنوز به تنبیه بدنی کودک باور داریم و برخی از ما هم عادت کردهایم روح و روان کودکان را با رفتارمان از بین ببریم. بخشی از جامعه نیز هنوز اعتقاد چندانی به برابری مرد و زن ندارد. حتی خیلی از زنان ایرانی نابرابری میان مرد و زن را عادی و خودشان را کمتر از مردان میدانند. این نگرش غالب در جامعه بر آتش مسائل ناموسی میدمد و در نهایت حاصلش میشود قتل برای «حفظ آبرو». قطعا این نگاه بیمارگونه منجر به ایجاد فضایی نخواهد شد که قانونگذار ملزم به تدوین و تصویب قوانینی برای حمایت از زنان و کودکان شود.
مشکل در نگرش ما آدمهایی است که همچنان در ناخودآگاهمان مرد را برتر از زن، خود را مالک کودک و این کجاندیشیها را عادی میدانیم. رومیناها و آتناها نجات پیدا نمیکنند، مگر اینکه جامعه دیدگاهش را نسبت به برخی مسائل اساسیِ مربوط زیست اجتماعی تغییر دهد. ما بیش از هر چیز دیگری، نیازمند پارادایمشیفت فکری در برخورد با پدیدههای اجتماعی هستم. فقط در این حالت ممکن است حاکمیت به دنبال راهکارهایی برای فراهم کردن زمینههای بهبود اوضاع اجتماعی برود.
پارادایمشیفت هم چیز عجیب و غریبی نیست. پارادایمشیفت فکری یعنی تغییر الگوها و کلیشههای ذهنی که ما را در منجلابی از مشکلات گرفتار کرده است. تغییر الگوهای ذهنی میتواند از دادن حق طلاق به زن شروع شود، از حذف مهریه، برابری ارث، حق حضانت و هر مقولهای که میان زن و مرد فاصله میاندازد آغاز شود؛ کافی است بخواهیم و عمل کنیم.